loading...
***تفریح کده ی آبشار***
آخرین ارسال های انجمن
Amir1x بازدید : 681 1393/01/12 نظرات (0)


هر نوشته ای نویسنده ای دارد. هر نویسنده ای حق دارد اسمش را پای مطلبش ببیند. نوشته هایی که در این صفحه می خوانید، Status های کپی پیست شده ای است که در شبکه های اجتماعی دست به دست چرخیده و صاحبش را گم کرده. اگر «شما» نویسنده این آثار هستید، لطفا عصبانی نشوید. لبخند بزنید و به خواننده هایی فکر کنید که با خواندن نوشته هایتان لبخند می زنند و در دل تحسین تان می کنند.

Amir1x بازدید : 440 1392/11/12 نظرات (0)



یک کاتولیک، یک پروتستان، یک مسلمان و یک یهودی در حین صرف شام با هم صحبت می کردند.
کاتولیک: من یک موقعیت عالی دارم و می خواهم سیتی بانک را بخرم!
پروتستان: من خیلی ثروتمندم و می خواهم جنرال موتورز را بخرم!
مسلمان: من یک شاهزاده ثروتمند افسانه ای هستم و می خواهم مایکروسافت را بخرم!
سپس آن ها منتظر شدند تا شخص یهودی صحبت کنه. فرد یهودی قهوه خود را هم زد، خیلی با حوصله قاشق را روی میز گذاشت، یک جرعه از قهوه اش نوشید، نگاهی به آن ها انداخت و با آرامی گفت:
نمی فروشم!


Amir1x بازدید : 1043 1392/05/04 نظرات (1)


معروف است که یک بار اینشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که مامور قطار برای دیدن بلیط سر می رسد اما اینشتین هر چه که می گردد بلیط را پیدا نمی کند. مامور که این وضع را می بیند، می گوید "حضرت استاد! کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیط نگرفته اید. نیازی به نشان دادن بلیط نیست" و از کوپه او دور می شود. اینشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد. مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن، نگاهی به عقب می اندازد و متوجه می شود اینشتین همچنان در حال گشتن است. برمی گردد و می گوید : "پروفسور اینشتین! گفتم که شما را می شناسم و نیازی به بلیط نیست، چرا باز هم نگرانید؟" اینشتین جواب می دهد: "این هائی که گفتی خودم هم می دانم، دنبال بلیط هستم ببینم به کجا دارم می روم!"


Amir1x بازدید : 572 1391/12/10 نظرات (0)

بار کج به منزل نمی رسه

یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سر کار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود.
وقتی دید ترافیکه و سر ساعت به محل کارش نمی رسه، تصمیم گرفت همان جا کارش رو انجام بده و از تصادف یک خبر داغ تهیه کنه.
جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودن و این نشون می داد که اتفاق خیلی بدی افتاده!
بنابراین خبرنگار برای رسوندن خودش به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد:
بگذارید رد شم... خواهش می کنم بذارید رد شم... من پسرشم! من پسرشم!
ولی وقتی به صحنه ی تصادف رسید فکر می کنید،چی دید؟!

...

...

...

...

...

یه الاغ!

Amir1x بازدید : 586 1391/11/25 نظرات (0)




دقت کردین وقتی میگن غصه نخور ،آدم بیشترغصه ش میگیره؟؟؟!!!

. . .

تاحالا دقت کردین وقتی که عجله دارین و میخوای سریع به مقصد برسین همه ی تاکسی ها غیب میشن یا مسافر دارن ولی وقتی میخوای از خیابون رد شین هرچی تاکسی تو اون خیابون هست میاد جلو بوق میزنه؟آخ که حرص آدم درمیاد

. . .

دقت کردین ما ایرانیا وقتی بچه هستیم میگن بچه است، نمیفهمه وقتی نوجوان هستیم میگن نوجوانه، نمیفهمه وقتی جوان هستیم میگن جوون و خامه، نمیفهمه وقتی بزرگ میشیم میگن داره پیر میشه، نمیفهمه وقتی هم پیر هستیم میگن پیره، حالیش نیست، نمیفهمه فقط وقتی میمیریم میان سر قبرمون و میگن عجب انسان فهمیده ای بود


(باقی در ادامه مطلب)
Amir1x بازدید : 934 1391/11/23 نظرات (0)





تا حالا دقت کردین چـرا به لوک میگن خوش شانس ؟
چون همیـشه فانتزیاش به حقیقت تبدیل میشنو تـو افق محـو میـشه :)))))



یکی دیگه از فانتزیام اینه :
سوار یه پیکان تاکسی بشم ، یه تراول ۵۰ تومنی تا نخورده رو بدم به راننده …
راننده بگه آقا یه نفرید ؟؟؟
منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم : خعلی وقته …
بعدش پیاده بشم و تو افق حرکت کنم !
راننده هم از پشت صدام بزنه آقا … آقا … آقا ، بقیه پولتون !!!
منم کُتمو بندازم رو دوشمو بی توجه به راننده تو تاریکیا محو بشم …



یکی از فانتزی هام اینه که سوار یه ماشین بشم
بگم آقا اون ماشین جلویی رو تعقیب کن ،
بعد یارو هم بگه : برو گم شو پایین بابا ، ما دنبال شر نمیگردیم …
هیچی دیگه منم پیاده شم برم !

(بقیه ادامه مطلب)
Amir1x بازدید : 463 1391/08/15 نظرات (0)

مدیریت صحیح

در یكی از دانشگاه‌های تورنتو (کانادا) مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند توی دستشویی، بعد از آرایش کردن آینه را می‌بوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه. مستخدم بی چاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. برای همین، موضوع را با رئیس دانشگاه در میان گذاشت. فردای آن روز رئیس دانشگاه تمام دخترها را جمع كرد جلوی دستشویی و گفت: کسانی که این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند. حالا برای این که شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چه قدر سخته، مستخدم یک بار جلوی شما آینه را پاک می‌کنه.
مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال رو فرو کرد توی آب توالت فرنگی، وقتی دستمال خیس شد، شروع کرد به پاک کردن آینه و از اون به بعد دیگه هیچ کس آینه‌ رو نبوسید!

Amir1x بازدید : 504 1391/05/27 نظرات (1)
یه روز با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه 5-6 ساله روی صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی می گرفت طرف من، هی می کشید طرف خودش. منم کرمم گرفت این دفعه که بچه شکلات رو آورد یه گاز بزرگ زدم! بچه یه کم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادند. خیلی خوشحال بودم که همچین شیطنتی کردم. یه کم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میافته. رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی. خلاصه حل شد. پانزده دقیقه نگذشه بود که باز همون اتفاق افتاد. دوباره رفتم... سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نگاه می کردن. این بار خیلی خودم رو نگه داشم، دیدم نه، انگار نمی شه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم! تو هم ما رو مسخره کردی... رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟ گفت: این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلات ها مسهل میمالیم می دیم بچه می خوره! خلاصه خیلی ناجور گیر کرده بودم. خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم از این شکلات ها دارید؟ گفت بله و یکی داد... رفتم پیش راننده گفتم باید این رو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین. خلاصه یه گاز خورد و من خوشحال اومدم سر جام. ده دقیقه طول نکشید که راننده ماشین رو نگه داشت! من هم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! ده دقیقه دیگه باز ماشین رو نگه داشت! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکل رو داشتم! کار همین شکلاته بود! شما درکم نمی کردین! خلاصه راننده هر ده پانزده دقیقه نگه می داشت منو صدا می کرد می گفت هی جوون! بیا بریم!

نتیجه اخلاقی: وقتی دیگران درکتون نمی کنند، یه کاری کنید درکتون کنند!

خاطره از: مهرداد صباحی

Amir1x بازدید : 610 1391/04/13 نظرات (0)

خاطرات بامزه

با بابام حرفم شده، می گه: واسه خاطر چهل تومن یارانه باید این الدنگ رو تحمل کنیم!

نشسته بودم سر کلاس، مامانم بهم اس ام اس داد: بابای بدبختت داره ترمی 700 هزار تومن برای دانشگاهت پول می ده، اون وقت تو سر کلاس گوشیتو چک می کنی ببینی کی SMS داده الاغ؟

نصف شبی خواب بودم دختر خالم 5 سالشه، اومده بیدارم کرده می گه خواب دیدم شرک (Shrek) داره منو می خوره. بعد با گریه می گه: برو CDش رو بیار بشکونیم!

خواب بودم، پسرداییم رفته سر وقت گوشیم، اسم خودش رو به Irancell تغییر داده، روز و شب بهم SMS می ده: مشترک گرامی روز جهانی معلولین ذهنی بر شما مبارک!

زن داداشم (كه نو عروس هم هست) با عشوه به داداشم می گه: مهرداد! اگه چی بشه تو منو می بری طلاق می دی؟ داداشم خیلی جدی برگشته می گه: اگه سكه برگرده به همون 400 تومان!

با مامانم رفتیم مغازه تعمیرات تلفن كه تلفن بی سیم خونه رو بدیم درست كنن. آقاهه تلفن زد به پریز، بعد با موبایلش زنگ زد كه ببینه زنگ می خوره یا نه. تلفن كه زنگ خورد مامانم به من گفت: این آقاهه شماره ما رو از كجا داشت؟

به خاله ام که در آمریکا زندگی می کنه با کلی ذوق و شوق گفتم: خاله! من خیلی دوست دارم بیام اون جا زندگی کنم. برگشته می گه: خوب این جا کسی رو داری بری پیشش؟

تلویزیون داره یه برنامه درباره علائم اعتیاد نشون می ده. هر علامتی که می گه، مامانم زیر چشمی با شک منو نگاه می کنه!

با دختر خالم رفته بودیم بیرون، نامزدش ما رو دید، اومد جلو گفت: این پسره کیه؟ دختر خالم هم اومد تریپ دفاع از من بیاد، گفت: هر خری که هست به تو چه؟

چند سال پیش چادر مادرم رو سرم كردم برای خنده... مادرم تا منو دید دستاشو رو به آسمون برد و گفت: خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه دختر نشدی وگر نه هیچ کس نمی تونست تو رو شوهر بده با این دماغت!

دختر خاله ام به بچه اش برای این كه شیرینی زیاد نخوره دندوناش خراب نشه گفته شیرینی ها رو شمرده ام، اگر یکیش كم بشه می زنمت. بچه هم وقتی همه خواب بودن رفته همه شیرینی ها رو نصفه گاز زده كه تعدادش كم نشه! استعدادت تو حلقم!

بابام کچله. یه بار تو حموم به جای شامپو اشتباهی به سرش کف شوی شوما زده! بهش می گیم: پدر من! روی قوطی رو نخواندی؟ نوشته کف شوی شوما! می گه: چرا، خواندم، نوشته بود: "برای سطوح صاف"!

اخبار گفت چند نفر در سوییس کشته شدن، مامانم برگشته می گه: "آخی! طفلی ها دم عیدی چه بلایی سرشون اومد!"

عمه هام اومدن خونه مون، سه تایی دارن پشت سر مادرشوهرهاشون حرف می زنند. دلم واسه مامانم می سوزه که نمی تونه تو بحثشون شرکت کنه!

دارم غر می زنم: "این چه قیافه ایه من دارم؟"
عمه ام می گه: غصه نخور، زشتا خوش شانس ترن!

دایی بابام (خدا بیامرز) وقتی ما رو نصیحت می کرد، می گفت: وقتی پدر مادراتون بهتون یه حرفی می زنند، تو روشون بگین چَشم، ولی تو دلتون بگین: کشک!

Amir1x بازدید : 592 1391/03/10 نظرات (0)
ایرنا: یك روزنامه اتریشی حاشیه های دیدار محمود احمدی نژاد و هوگو چاوز روسای جمهور ایران و ونزوئلا را پوشش خبری داد.

به گزارش ایرنا، روزنامه اتریشی 'پرسه' در این خصوص نوشت: هوگو چاوز در مراسم استقبال از مهمانش گفت: 'وقتی كه ما با یكدیگر دیدار داریم، شیطان قاطی می كند.'

این روزنامه اتریشی تصریح كرد: اینكه مخاطب این عبارت، آمریكا بوده است را می توان خود بخود درك كرد.

پرسه ادامه داد: احمدی نژاد نیز با واژگان تشویق آمیز ، چاوز را 'قهرمان جنگ علیه امپریالیسم ' توصیف كرد.

این روزنامه اتریشی حاشیه دیگری از این دیدار را پوشش داده و نوشته است: چاوز در محوطه اقامتگاه خود به شوخی گفت: 'الان است كه این تپه مقابلمان باز شود و یك بمب اتم بزرگ از آن بیرون بیاید!' براساس گزارش این روزنامه اتریشی، احمدی نژاد به این شوخی چاوز، خنده شیرینی كرده است.
Amir1x بازدید : 656 1390/12/21 نظرات (1)
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!
به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود...
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم ...!
دوستش کنجکاوانه پرسید : دیگه چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!
هیچ کس کامل نیست!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 646
  • کل نظرات : 290
  • افراد آنلاین : 14
  • تعداد اعضا : 931
  • آی پی امروز : 203
  • آی پی دیروز : 247
  • بازدید امروز : 2,531
  • باردید دیروز : 1,586
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 7,130
  • بازدید ماه : 7,130
  • بازدید سال : 159,917
  • بازدید کلی : 2,570,495
  • کدهای اختصاصی

    تفریح کده ی آبشار